عزیز دل زهرا کجایی؟ مطالبی درباره مهدویت و اخر زمان

در این سایت سعی شده جوانان را با امام زمان و اخر زمان بیشتر اشنا کنیم

خضر و امام زمان(ع)

خداوند متعال خضر را حجّتی قرار داد تا هر که دربارۀ طول عمر امام زمان(ع) دچار شکّ و تردید شود، به ایشان بنگرد و ببیند خداوند بندگانی از طایفۀ انسان‌ها دارد که چند هزار سال عمرشان از امام عصر(ع) بیشتر است.15علاوه بر این، او در دورۀ غیبت و پس از ظهور به سان انیسی مهربان و همراهی دل‌سوز در خدمت امام عصر(عج) خواهد بود:«خضر (ع) از آب حیات نوشید و بنابراین تا روز قیامت زنده خواهد بود، او به نزد ما می‏آید و بر ما سلام می‏کند و ما صدای او را می‏شنویم، گرچه او را نمی‏بینیم و او در هر جا که یاد شود، حضور می‏یابد. پس هر کس از شما که او را یاد نمود به او سلام کند. او در هنگام حج در مکّه حضور می‏یابد و جمیع عبادات و مناسک را به جا می‏آورد و در عرفه، وقوف می‏کند و برای مؤمنان دعا می‏نماید و به زودی خداوند در هنگام ظهور قائم ما وحشت و تنهایی او را، به انس مبدّل می‏سازد و او در کنار حضرت مهدی(عج) حضور می‏یابد.»16 سلام بر او به گاه ولادت و حیات و در تمام لحظاتی که با ماست و در خدمت مولای ما.محمود مطّهّری‌نیاماهنامه موعود شماره 122

۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ستار خوش منظر

همه چیز درباره نواب اربعه

نُوّاب اَربَعه، به چهار جانشین یا رابط میان امام مهدی (عج) و شیعیان‏ در دوران غیبت صغری می‌گویند. همچنین، آنان را نواب خاصه نیز می‌خوانند. نواب اربعه، از اصحاب باسابقه و مورد اعتماد امامان بودند که یکی پس از دیگری از طرف امام مهدی(ع)با وکلای ایشان در دورترین نقاط سرزمین اسلامی در تماس بوده، پیام‌ها و خواسته‏‌های شیعیان را به امام وجواب‌های ایشان را به آنان می‌رساندند.[۱]


آغاز فعالیت نواب اربعه


غایب شدنِ امام مهدی(ع) از نظرها، به دو مرحله تقسیم شد؛ ۱- مرحله کوتاه مدت غیبت صغری، ۲- مرحله بلند مدت غیبت کبری.غیبت اول، از دو جهت محدود بود: ۱-از جهت زمانی:از نظر زمانی، ۷۰ سال به طول انجامید، واز نظر ارتباط باشیعیان نیز، این غیبت، غیبتی همه جانبه نبود؛ اگر چه امام از نظرها پنهان بود، لیکن این غیبت و پنهان بودن، نسبت به همه کس نبود؛ بلکه کسانی بودند که به صورتی با امام در تماس بودند. اینان نایبانِ خاصِّ امام بودند.۲- ازجهت نوع ارتباط با شیعیان:امام مهدی علیه‌السلام از طریق این نایبان خاص خودش با شیعیان درارتباط بود و امور آنان را حلّ و فصل می‌کرد. این امور، افزون بر مسائل مالی، شامل مسائل عقیدتی و فقهی نیز می‌‏شد.


معرفی نواب


عثمان بن سعید عمری سمّان


نوشتار اصلی: عثمان بن سعید عمریعثمان بن سعید عمری اولین نایب خاص امام مهدی علیه‌السلام و ملقب به سمّان یعنی روغن فروش بود. اختیار این شغل، به منظور پوشش برای فعالیت‌های مذهبی و سیاسی وی بود؛ زیرا اموالی، که برای رسانیدن آن به امام، به وی داده می‌شد، در ظرف روغن می‌نهاد و نزد آن حضرت می‌‏برد. [۲]پیش از آن هم برخی از وکلای امامان، این سیاست را به کار می‌‏گرفتند؛ چنانکه محمد قطان وجوهات را در پوشش پارچه ‏فروش به آن حضرت می‌‏رساند. [۳] ایشان از سال ۲۶۰ ه.ق به مدت پنج سال نایب خاص حضرت بود.


محمد بن عثمان بن سعید عمری


نوشتار اصلی: محمد بن عثمان عمریمحمد بن عثمان دومین نایب خاص امام مهدی علیه‌السلام بود.وی ابتدا به عنوان وکیل امام دوازدهم(عج) و سپس در مسئولیت سفیر آن حضرت در طی مدت چهل سال فعالیت می‌نمود. پس از درگذشت پدرش، ضمن توقیعی از جانب امام زمان(عج)، امور شیعیان به او واگذار شد. [۴] او نیز همانند پدرش از نزدیکان و افراد مورد اعتماد امام عسکری علیه‌السلام بود؛ چنانکه ضمن روایتی از آن حضرت چنین نقل شده:عمری و پسرش هر دو ثقه و مورد اعتمادند. هر چه رسانند از طرف من می‏‌رسانند و هر چه گویند از من است. به حرف آنان گوش بده و از آنان پیروی کن که آنان ثقه و امین منند. [۵]او از سال ۲۶۵ق به مدت چهل سال نایب خاص امام مهدی (عج) بود.


حسین بن روح


نوشتار اصلی: حسین بن روح نوبختیابوالقاسم حسین بن روح نوبختی سومین نایب خاص امام مهدی علیه‌السلام بود که از معتمدان محمد بن عثمان عمری (دومین نایب امام زمان(عج)) و از نزدیکان وی در بغداد به شمار می‌رفت. [۶]محمد بن عثمان با ارجاع مراجعین به حسین بن روح، زمینه جانشینی وی را فراهم آورد و در واپسین روزهای حیات، به دستور حضرت امام مهدی علیه‌السلام او را به عنوان جانشین خود معرفی کرد. پس از آن شیعیان برای تحویل اموال به وی رجوع می‌کردند. مدت نیابت او از سال ۳۰۵ ه.ق ۲۱ سال به طول انجامید. [۷]وی از اصحاب امام حسن عسکری علیه‌السلام بوده و با حضور جمعی از بزرگان شیعه در بغداد مانند ابو علی بن همام، ابو عبد اللّه بن محمد الکاتب،ابو عبد اللّه الباقطانی، ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی، ابو عبد اللّه بن الوجناء و عده‏‌ای دیگر به جانشینی ابو جعفر عمری (دومین نائب خاص امام مهدی علیه‌السلام) معرفی شده است. [۸]


علی بن محمد سَمُری‏


نوشتار اصلی: علی بن محمد سمریابوالحسن علی بن محمد سَمُری چهارمین و آخرین نایب امام مهدی علیه‌السلام است که به دستور آن حضرت و توسط حسین بن روح به جانشینی وی منصوب شد و تا سال ۳۲۹ ه.ق حدود سه سال نیابت خاص آن حضرت را بر عهده داشت.


اقدامات ‏


اقدامات نوّاب خاصه را در چند جهت می‌‏توان مورد بررسی قرار داد


فعالیت سری


نکته قابل توجه آن که در این دوره نه تنها شخص امام مهدی علیه‌السلام از دیده‏‌ها پنهان بود، بلکه سفرای او نیز به طور ناشناخته و بدون آن که جلب توجه کنند، عمل می‌‏کردند. افزون بر آن، دوری شیعیان امامی از برنامه‌های انقلابی و براندازی، سبب شد تا با تهدیدهای کمتری مواجه شده و بتوانند اوضاع را مدیریت نمایند.نتیجه این موضع‌گیری آن بود که شیعیان امامی در مرکز خلافت عباسی، حضور قاطع خویش را حفظ نمودند و به عنوان یک اقلیت رسمی و شناخته شده، خود را بر حکومت عباسی و سنیان افراطی صاحب نفوذ در بغداد، تحمیل نمایند. در این زمان، مرکزیت شیعه در بغداد، با نظارت خود بر شیعیان دیگر بلاد، زندگی مذهبی آنها را نیز تحت سازمان و تشکیلات خود در آورد. [۹]


نفوذ در دستگاه خلافت


سیاست‌های خاصی که در آن دوره، از سوی شیعیان و به‌طور ویژه از سوی نواب به کار گرفته شد و از پشتیبانی امامان معصوم علیهم السّلام نیز برخوردار بود، نفوذ برخی از بزرگان شیعه در دستگاه خلافت عباسی و حتی تصدّی مقام وزارت آنها بود. [۱۰]


مبارزه با غلات


در شرح حال بیشتر امامان علیهم السّلام یکی از اساسی‏‌ترین محورهای مبارزات فرهنگی و سیاسی ایشان، مبارزه با انشعابات درونی تشیع و در رأس آنها مسأله غلات بوده است. در این اواخر، نفوذ غلات بیشتر شد و با همراهی برخی از فرزندان امامان نظیر جعفر بن علی الهادی ملقب به جعفر کذاب با آنها، و نیز حمایت برخی از شخصیت‌‏های سیاسی شیعه، کار آنها رونق گرفت.از جمله غلاتی که در این دوره به صحنه آمدند، یکی محمد بن نصیر مؤسس فرقه نصیریه بود که در زمان امام هادی و پس از آن، ادعاهای غلوآمیزی را از وی نشر دادند.شیخ طوسی می‌گوید: او در زمان نایب دوم، عقاید غلوّآمیزی نظیر عقاید غلات پیشین از قبیل اعتقاد به ربوبیت ائمه علیهم السّلام و جواز نکاح بامحارم را رواج می‌داد.ابو جعفر او را مورد لعن و نفرین قرار داد و از وی بیزاری جست. پیروان او پس از وی به سه فرقه تقسیم شدند که البته چندان دوامی نیاوردند. [۱۱]از دیگر کسانی که در ابتدا از فقهای امامیه و از وکلای ائمه علیهم السّلام محسوب می‌‏شد، محمد بن علی شلمغانی بود. وی با وجود مقامی که داشت، به دلایل جاه طلبانه‏‌ای به سوی غلوّ کشیده شد و مخصوصا به نظریه حلول تکیه فراوانی کرد.او می‌کوشید برخی از زیردستان خود را که از خاندان برجسته بنی بسطام بودند فریب داده و لعن و طردهای حسین بن روح را درباره خود چنین توجیه کند که چون او اسرار را درک کرده و اکنون به افشای آن می‌پردازد، به همین دلیل این چنین مورد طرد و لعن قرار می‏‌گیرد. [۱۲]


رفع تردیدها درباره حضرت مهدی (عج)


یکی از اقدامات حساس نواب خاصه آن بود که شک و تردیدهای موجود درباره وجود مقدس امام زمان(عج) را از میان بردارند. این تلاش‌ها بیشتر در دوران نایبان اول و دوم انجام شد و پس از آن نیز تا پایان غیبت صغرا مسائلی در این زمینه مطرح می‌شد.در میان توقیعاتی که هم اکنون از آن حضرت در دست است، تعدادی درباره همین مسأله است. به نقل از شیخ طوسی، میان ابن ابی غانم قزوینی و جماعتی از شیعیان بحثی درگرفت؛ او اصرار می‌ورزید که امام یازدهم(ع) فرزندی نداشته است. به ناچار شیعیان نامه‌هایی برای امام مهدی(ع) فرستاده و از امام مهدی علیه‌السلام جواب خواستند تا بدین وسیله به بحث و جدل در این موضوع خاتمه داده شود.در جواب، نامه‌‏ای به خط آن حضرت صادر شد که در آن ضمن مروری بر اصل مسأله امامت و ولایت و اشاره به امامان پیشین، چنین آمده بود: «‌گمان می‏برید که خدا پس از امام یازدهم(ع) دینش را باطل ساخته و رابطه میان خود و مردم را قطع کرده است؟ نه، چنین نیست و تا قیام قیامت نیز چنین نخواهد بود.‌»به دنبال آن درباره ضرورت غیبت و لزوم مخفی ماندن آن حضرت از چشم ستمکاران، مطالبی در توقیع مزبور عنوان شده است. [۱۳]روایت دیگری، از توقیع نسبتا مفصلی حکایت دارد که پس از ادعای جانشینی امام عسکری علیه‌السلام از طرف برادرش جعفر از امام مهدی علیه‌السلام صادر شد و در آن نیز ضمن مروری بر مسأله امامت امامان علیهم السّلام و علم و عصمت آنان و اشاره به ناآگاهی جعفر از حلال و حرام و عدم تشخیص حق از باطل و محکم از متشابه، سؤال شده است که، وی در چنین شرایطی چگونه مدعی امامت شده است؟ [۱۴]تردید محمد بن ابراهیم بن مهزیار در این زمینه که پدرش از وکلای امام‏ یازدهم(ع) بود، پس از دریافت نامه‌هایی از امام زمان(عج) برطرف شد. [۱۵]از آن جمله توقیعی که امام مهدی علیه‌السلام در آن، ضمن اثبات وجود مقدس خود در برابر شکاکان، به بعضی مسائل فقهی نیز پاسخ داده است. [۱۶]چنانکه پیشتر اشاره کردیم، نوّاب خاص با این که بر اثبات وجود امام دوازدهم(عج) اصرار داشتند، از شیعیان می‌خواستند که درباره شناخت مشخصات آن حضرت اصرار نورزند و این رویه، به دلیل حفظ امنیت امام علیه‌السلام اتخاذ شده بود.


سازماندهی وکلا


سیاست تعیین وکیل به منظور اداره امور نواحی مختلف و ایجاد رابطه میان شیعیان و امامان، حداقل از زمان امام کاظم علیه‌السلام به بعد معمول بود. پس از آغاز غیبت، تماس مستقیم وکلا با امام مهدی(ع) قطع شد و به جای آن، محور ارتباط، نایب خاصی شد که آن حضرت تعیین فرموده بود.روایتی حاکی از این است که مردم در برابر اموالی که به وکلا می‌‏دادند، قبوضی از آنان دریافت می‌کردند. ولی از نایب خاص هرگز قبض و سندی مطالبه نمی‌‏شد.بنابراین وقتی که ابو جعفر نیابت خاص حسین بن روح را اعلام کرد، دستور داد تا از وی درخواست قبض نشود. [۱۷] وکلایی دراهواز، سامرا، مصر،حجاز، یمن و نیز در مناطقی از ایران مانند خراسان، ری، قم و... بودند که اخبار آنها به طور جسته و گریخته درباره مسائل و موضوعات دیگری در کتاب «‌الغیبه‌» طوسی و «‌کمال الدین‌» صدوق آمده است.


مخفی نگاه داشتن امام مهدی (عج)


از گزارش‌های تاریخی و روایات چنین برمی‏‌آید که امام در عراق، مکه و مدینه بوده و به نحوی زندگی می‌کرده که نایب خاص می‌توانسته با وی ملاقات کند. چنان که گاهی از میان اصحاب نیز کسانی می‌توانستند به حضور آن حضرت شرفیاب شوند؛ چنانکه درباره محمد بن احمد قطّان گذشت.همچنین زمانی که ابو طاهر محمد بن علی بن بلال در نیابت ابو جعفر عمری دچار تردید شد، ابو جعفر او را به حضور امام برد تا خود از زبان آن حضرت نیابت او را بشنود و آنگاه در یک گردهمایی عمومی از وی اعتراف گرفت که امام مهدی علیه‌السلام دستور فرموده شیعیان وجوه خود را به ابو جعفر تحویل دهند. [۱۸]با تمام این احوال، پنهان نگاه داشتن امام علیه‌السلام و مشخصات وی، یکی از وظایف‏ اساسی نوّاب خاصّ بوده است. هنگامی که حسین بن روح نوبختی به مقام نیابت امام علیه‌السلام رسید، یکی از بزرگان امامیه به نام ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی در بغداد سکونت داشت و از مقام والایی برخوردار بود. پس از تعیین ابن روح به نیابت خاصّ، شخصی از ابو سهل، حکمت انتخاب حسین بن روح را- و نه انتخاب ابو سهل را- جویا شد. ابو سهل در پاسخ گفت: کسانی که او را به این مقام برگزیده‏‌اند، از ما بیناترند؛ زیرا کار من مناظره با خصم و بحث و گفتگو با آنان است.اگر من مکان امام غایب را چنان که ابو القاسم می‌داند، می‌دانستم، شاید در تنگنای بحث و جدل او را به خصم نشان می‌دادم؛ در صورتی که اگر ابو القاسم امام را زیر عبای خود پنهان داشته باشد، هرگز او را به کسی نشان نمی‌دهد، حتی اگر با قیچی قطعه ‏قطعه‏‌اش کنند. [۱۹]صدر، سید محمد؛ تاریخ الغیبه، بیروت، دار التعارف، ۱۴۱۲ق ج۱ص۶۱۲جباری‏، محمدرضا؛ سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمة علیهم السلام‏، قم، مؤسسه آموزش پژوهشی امام خمینی، ‏۱۳۸۲ ش‏ ج۱ص۶۶شیخ طوسی؛ محمد بن حسن، الغیبه، قم، دار المعارف الإسلامیة، ۱۴۱۱ق، ص۱۰۹علامه مجلسی‏؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران‏، اسلامیة، ۱۳۶۳ ش، ‏ج ۵۱، ص۳۹۷حسین؛ جاسم، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (عج)، مترجم سید محمد تقی آیت اللهی، تهران امیر کبیر، ۱۳۸۵ششیخ صدوق؛ کمال الدین وتمام النعمه، ترجمه‏ منصور پهلوان‏، قم‏، دار الحدیث‏، ۱۳۸۰ شکلینی؛ محمد بن یعقوب، اصول کافی، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ق

۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ستار خوش منظر

داستان ملاقات کاروان زیارتی با امام زمان عج

سال 1336 هجری از تهران به همراه جمعی از برادران ایمانی به مکّه معظّمه مشرّف شدیم. امیرالحاج و سرپرست ما «صدر الاشراف» بود. در آن زمان چیزی حدود 250 تومان تا 300 تومان می‌گرفتند و با ماشین‌هایی قرار‌داد می‌بستند که ما را به مکّه رسانده و از آن جا به عراق باز می گرداندند.من برای چهاردهمین مرتبه بود که به بیت‌الله الحرام مشرّف می‌شدم و به عنوان روحانی کاروان خدمت می‌کردم. آن سال در راه بازگشت به عراق به خاطر مسائلی، عربستان قوانینی برای ماشین‌های حجّاج وضع کرده بود و آن این که ماشین‌های زائران خانة خدا باید در یک کاروان صدتایی و همراه هم حرکت کنند. هر کاروان یک سرپرست داشت و یک ماشین هم، لوازم یدکی و ملزومات دیگر را همراه کاروان حمل می‌کرد. ضمناً دو ماشین پلیس، یکی در جلو و دیگری در عقب کاروان وظیفة حفاظت از قافله را بر عهده داشت ماشین ما دو راننده به نام‌های محمود آقا و اصغرآقا داشت که هر دو بچّة تهران بودند. هنگامی که کاروان به راه افتاد اصغرآقا رانندگی می‌کرد. از قضا ماشینِ ما در آخر صف، پشت سر همة ماشین‌ها قرار گرفت و این موضوع اصغرآقا را خیلی ناراحت کرد و شروع کرد به غُرو لُند کردن و این که در حرکت از تهران ماشین آخری بودیم، در برگشتن هم آخری شدیم و باید تا آخر مسیر خاک بخوریم. من باید از صفِ ماشین‌ها خارج می‌شوم و می‌روم در جلوی ماشین‌های دیگر قرار می‌گیرم.گم شدن در بیاباناصغرآقا در نظر داشت که از صف ماشین‌ها جدا شده، پس از پیمودن مسافتی دوباره به کاروان ملحق شود و در جلوی کاروان قرار گیرد اما او نادانسته ماشین را منحرف کرد و از کاروان جدا شد. من به خاطر سفرهای متمادی می‌دانستم که بیابان‌های عربستان بی‌سروته و بی انتهاست. لذا او را خیلی نصیحت کرده و اصرار نمودم که از قافله جدا نشود و طبق ترتیب کاروان حرکت کند اما او گوش نکرد. حاجیان دیگر هم سکوت کردند و با من همراهی نکردند.اصغرآقا تصمیم خود را گرفت و گفت: به اندازة کافی آب و بنزین داریم و می‌توانیم از یک راه فرعی خود را به جلوی کاروان برسانیم. او از کاروان جدا شد و در بیابان به راه افتاد و پس از طیّ مسافتی طولانی راه را گم کرد و نتوانست خود را به کاروان برساند. کم‌کم شب هم فرا رسید. ما با داد و فریاد از او خواستیم که ماشین را متوقف کند تا نماز بخوانیم. وقتی از ماشین پیاده شدم؛ به آسمان نگاه کردم و دیدم که فاصلة ما با هفت برادران (هفت اورنگ) زیاد شده، فهمیدم که راه زیادی را به اشتباه آمده‌ایم به همین خاطر به راننده گفتم: «امشب را همین‌جا بیتوته می‌کنیم و فردا صبح از همان راهی که آمده‌ایم، باز می‌گردیم».فردا صبح سوار شدیم تا از همان راه دیروزی برگردیم اما از آن جا که صحراهای حجاز دارای شن‌های نرم است و باد آن‌ها را پیوسته حرکت می‌دهد، نتوانستیم راهِ بازگشت را پیدا کنیم. هیچ اثری از راه دیشب بر سینة صحرا نبود از آن طرف، ماشین هم مرتّب در شن‌ها فرو می‌رفت، جهت‌های متعددّی را چند فرسخ، چند فرسخ پیمودیم و سرانجام ره به جایی نبردیم و دوباره شب فرا رسید.فردا صبح روز سوم، آب و بنزین هم تمام شد.ابرهای ناامیدیهمه وحشت‌زده و ناامید شده بودیم. من به عنوان روحانی کاروان و کسی که سفرهای زیادی به خانة خدا آمده بودم گفتم: «این اصغرآقا بود که ما را به اینجا کشانید و گناه بزرگی را انجام داد. اما چاره‌ای هم نیست، بیاید همگی به امام زمان(ع) متوسّل شویم. اگر آن بزرگوار ما را از این بیابان هلاکت نجات بخشید، زهی سعادت و خوشبختی، اما اگر به فریاد ما نرسد همگی در این بیابان مُرده، طعمة حیوانات خواهیم شد. بیایید قبل از آن که بی حال شده و دست و پایمان بی‌رمق بیفتد، هر کس برای خود گودالی حفر کند و در آن گودال برود که اگر مرگ به سراغ ما آمد، در آن گودال‌ها جان بدهیم و حداقل بدن ما طعمة حیوانات نشود و با گذشت زمان، باد وزیده و شن‌ها را روی ما بریزد و در زیر شن‌ها مدفون شویم.همه مشغول شدند و هر یک برای خود قبری کند و در این حال به حاجیان گفتم: جلوی قبر خود بنشینند تا به چهارده معصوم(ع) توسّلی بجوییم و خودم شروع به خواندن دعای توسّل کردم. ابتدا به رسول خدا(ص)، بعد به حضرت زهرا(س) و سپس به سایر امامان(ع)، وقتی  به امام عصر(ع) رسیدم، روضه‌ای خواندم و گریة زیادی کردیم. در این حال الهام شدم که همه با هم «آقا» را با این ذکر بخوانیم: « یا فارس الحجاز أدرکنا، یا اباصالح المهدی ادرکنا، یا صاحب‌الزمان ادرکنا» همه با حال ناامیدی و گریه و زاری این ذکر شریف را تکرار می‌کردیم و آقا را صدا می‌زدیم.به حاجیان گفتم: « با خدا قرار بگذارید که اگر نجات یافتیم همة اموالی که به همراه داریم در راه خدا انفاق کنیم، با خدا عهد ببندیم که اگر نیازمندی به ما مراجعه کرد در حقّ او کوتاهی نکنیم و بقیة عمرمان را در برآوردن نیازهای مردم کوشا و ساعی باشیم».اضطرار و انقطاع کاملبعد از توسّل و توجّه، هر کسی مشغول راز و نیاز با خدای خود شده، من هم از جمع، جدا شدم و پشتِ تپة کوچکی رفتم و با خدای خود سخنانی گفتم که بماند. به امام زمان عرضه داشتم: «آقا جان اگر الان به فریاد ما نرسی، پس کی و کجا به فریادمان خواهی رسید». گریه و توسل عجیبی داشتم که قابل توصیف نیست. در مدّت عمرم چنین حالت شیرینی چه قبل و چه بعد از آن حادثه، دیگر در من پیدا نشد.باران رحمتدر حال توسّل و تضرّع بودم که ناگهان آقایی در شکل و شمایل یک مرد عرب، به همراه هفت شتر که بارهایی بر آنان بود، در برابرم ظاهر شد. با آن‌که بیابان صاف و همواری در مقابل من بود و همه چیز از مسافت دور قابل رؤیت و دیدن بود، اما من آمدن او را ندیدم و متوجّه نشدم. خیال کردم از عرب‌های حجاز است و احیاناً شتربانی است که همراه شترهایش به مسافرت می‌رود و یا شاید رهگذری است که تصادفاً از این بیابان عبور می‌کرده است. با دیدن او به حدّی خوشحال شدم که از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدم. با دیدن او خود را در جَریه که مرز میان عربستان و عراق بود می‌دیدم. با خود گفتم: این آقا حتماً راه رسیدن به «جریه» را می‌داند و ما را راهنمایی خواهد کرد.در حال بشاشت و شادمانی بودم که دیدم آن آقا به طرف من آمد، من هم از جا برخاستم و با خوشحالی به طرف او رفتم و به او سلام کردم. در پاسخ فرمود: «علیکم السلام و رحمةالله و برکاته». به هم که رسیدیم روبوسی کرده، من صورت او را بوسیدم. شمایل او در اوج زیبایی و جذّابیّت بود، و چشم و ابرو و صورت بسیار زیبا و نورانی داشتند. پس از سلام و روبوسی به زبان عربی فرمودند: «ضیّعتم الطریق؛ راه را گم کرده‌اید؟» گفتم: بله.فرمودند: من آمده‌ام که راه را به شما نشان دهم.عرض کردم: خیلی ممنون.بعد فرمودند: از این راه مستقیم بروید و از میان آن دو کوه بگذرید، به دو کوه دیگر می‌رسید، از میان آن‌ها هم بگذرید، جادّه برای شما نمایان می‌شود بعد طرف چپ را بگیرید تا به جریه برسید.آقا پس از نشان دادن راه فرمودند: « النذور الّذی نذرتم لیس بصحیح؛ نذرهایی که کرده‌اید، صحیح نیست».عرض کردم: چرا، آقای من؟ فرمودند: «نذر شما مرجوح است، اگر همة دارایی خود را در راه خدا انفاق کنید چگونه به عراق می‌روید؟ در حالی که شما چهل روز در عراق می‌باشید و به زیارت امام حسین(ع) و امیرمؤمنان(ع) و سایر امامان(ع) مشرّف می‌شوید، اگر آن چه راه همراه دارید، در راه خدا انفاق کنید، در مسیر، بدون خرجی می‌مانید و مجبور به تکدّی و گدایی می‌شوید و تکدّی هم حرام است. آن‌چه را از مال و دارایی به همراه دارید، الان قیمت کرده و بنویسید و وقتی به وطن خودتان رسیدید به اندازة آن در راه خدا انفاق کنید، اکنون عمل به نذرتان مرجوح است.»سپس فرمود: «رفقایت را صدا کن و فوراً سوار شوید، الان که به راه بیفتید اوّل مغرب در جریه هستید.»دوستان ما هنوز در حال گریه و انابه و توسّل و تضرّع بودند و ما را نمی‌دیدند، اما ما آنان را می‌دیدیم. وقتی آن‌ها را صدا کردم، با دیدن ما یک‌باره از جا برخاستیم و با خوشحالی به طرف ما آمدند. یکی یکی سلام کرده، دست آقا را بوسیدند. آن‌گاه حضرت فرمودند: «سوار شوید و از همین راه بروید».به دوستان گفتم: «آقا راه را به من نشان دادند، سوار شوید تا برویم».یکی از حاجیان به نام «حاج محمّد شاه حسینی» به من گفت: «حاج آقا! اگر راه بیفتیم ممکن است ماشین دوباره در شن‌ها فرو رود یا این که مجدّداً راه را گم کنیم. بیایید پول‌های نذر شده را همین الان به این مرد عرب به مقداری که می‌خواهد بدهیم، تا زحمت کشیده تا رسیدن به مقصد ما را همراهی کند».آقا وقتی سخن حاجی مذکور را شنیدند، فرمودند: «[شیخ اسماعیل] جلوی من به همة آن‌ها بگو که نذر آن‌ها صحیح نیست». من هم به حاج محمّد و سایر حجّاج گفتم: «آقا می‌فرمایند نذر شما مرجوح است و صحیح نمی‌باشد، اگر همة دارایی و اموال‌تان را الان در راه خدا بدهید با کدام پول می‌خواهید به عراق بروید و از آن‌جا به ایران برگردید؟ در عراق مجبور به تکدّی و گدایی می‌شوید و گدایی هم حرام است».آن آقا همچنین فرمودند: «من می‌دانم پولی که همراه دارید برای شما در سفر کافی است وگرنه خودم به شما پول می‌دادم».ما دیدیدم نمی‌توانیم آقا را با پرداخت پول با خود همراه کنیم، یک‌باره به قلبم الهام شد که آقا اهل حجاز هستند و اهل حجاز در سوگند به قرآن و احترام به آن خیلی عقیده‌مند می‌باشند به همین خاطر قرآن کوچکی که در جیب بغلم بود بیرون آورده و ایشان را به قرآن سوگند دادم. آقا فرمودند: «چرا به قرآن قسم می‌خوری؟ به قرآن قسم نخور! باشد حالا که مرا به قرآن قسم دادی می‌آیم».سپس فرمودند: «علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد)، اکنون محمود رانندگی کند من هم وسط (صندلی کنار راننده) می‌نشینم و شما (شیخ اسماعیل) هم کنار من بنشین به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.» به محمودآقا گفتم: تورانندگی کن. آقا شترهایشان را همان جا خوابانیدند و خودشان کنار راننده نشستند و من هم کنار ایشان نشستم.حرکتحاج محمود پشت فرمان نشست آقا به من فرمودند: «بگو ماشین را روشن کند». در این حال هیچ یک از مسافران و راننده‌‌ها به نداشتن بنزین و آب توجّهی نداشتند. حاج محمود استارت زد، ماشین روشن شد و به راه افتاد. در این لحظه دیدم آقا، انگشت سبابه‌اشان را حرکت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم.ماشین بدون این‌که در شن‌ها فرو رود، به سرعت راه خود را می‌پیمود. وقتی از میان آن دو کوه گذشتیم همان‌طور که آقا فرموده بودند دو کوه دیگر ظاهر شد. آقا فرمودند: «بگو از میان این دو کوه حرکت کند». من به حاج محمود آقا گفتم: از وسط دو کوه حرکت کن.آقا با این که اصلاً فارسی سخن نگفتند و تنها با من به عربی صحبت می‌کردند اما نام من و سایر زوّار و حجّاج و راننده‌ها را می‌دانستند و همه را به اسم، نام می‌بردند و سخنان فارسی ما را متوجّه شده، پاسخ می‌گفتند.وقتی به وسط دو کوه رسیدیم، حضرت به آسمان نگاهی کرده، فرمودند: «الآن اوّل ظهر است. به راننده بگو بایستد. همه پایین بیایید و نماز خود را بخوانید. من هم نماز خود را بخوانم، بعد از نماز رفقا بعد از نماز سوار شده و ناهار را هم در ماشین بخورند تا اول مغرب ان‌شاءالله به جریه برسیم».من سخنان آقا را به حاج محمود گفتم، ایشان هم ماشین را نگه داشت. وقتی دوستان پیاده شدند آقا فرمودند: «آب که ندارید؟» عرض کردم: خیر، آبی نداریم. حضرت در این هنگام درختچة خاری را که به ضخامت یک عصا بود به من نشان دادند و فرمودند: «آن درخت را که می‌بینی، کنار آن چاهی است. بروید، آب بنوشید، وضو بگیرید و نماز بخوانید، مشک‌ها را هم پُر کرده، ماشین‌تان را هم آب کنید. من همین‌جا نماز می‌خوانم، من وضو دارم.»وقتی به آن درختچه رسیدیم، چاهی دیدیم که آبی زلال و گوارا داشت و حدود یک وجب یا کمی بیشتر از سطح زمین پایین‌تر بود. به راحتی دستمان به آب می‌رسید و می‌توانستیم از آن آب نوشیده و وضو بگیریم.خلاصه بعد از انجام کارها و خواندن نماز، آقا هم که نمازشان به پایان رسیده بود، تشریف آوردند و فرمودند: «همه ناهارشان را داخل ماشین بخورند» بعد از این که ماشین به راه افتاد، من مقداری آجیل و خوراکی برداشته، به حضرت تعارف کردم اما ایشان چیزی برنداشتند و فرمودند: «نمی‌خواهم». مقداری نان که خودم در «شاهرود» از گندم خوب و تمیز درست کرده بودم، به ایشان تعارف کردم که حضرت مقداری برداشتند اما ندیدم که بخورند.آن‌گاه حضرت از بعضی از شهرهای ایران مانند همدان، کرمانشاه، مشهد تعریف کردند و از بعضی از علما مانند «ملاّ علی همدانی» تمجید نمودند. و دربارة حضرت «آیت‌الله وحید خراسانی» ـ حفظه الله ـ  که در آن زمان به شیخ حسین خراسانی معروف بودند، توجهی نموده، فرمودند: «برکات و عنایات ما به ایشان می‌رسد». آن‌گاه مقداری هم به من امیدواری داده، فرمودند: «شما ان‌شاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد». و درباره ناراحتی‌هایی که داشتم، دلداری دادند، بحمدالله، آن گرفتاری‌ها برطرف شد.در طیّ مسیر دربارة بعضی از علما، صحبت‌هایی به میان آمد ـ آقا از بعضی از مراجع مثل «آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی» و دیگر آقایان تعریف و تمجید کردند.ایران از برکات اهل بیت برخوردار استحضرت در پاسخ بعضی از مسائلی که خدمتشان عرض می‌کردم، می‌فرمودند: «همة این‌ها از برکات ما اهل بیت است». در این حین عرضه داشتم: «در جاده‌های ایران، چند فرسخ به چند فرسخ، قهوه‌خانه، آب، روشنایی و میوه است. اما این‌جا هیچ چیز نیست».حضرت فرمودند: «در همه جای ایران، نعمت وافر و فراوان است و همة آن‌ها از برکات ما اهل بیت است» و من غافل از همه جا و همه چیز، اصلاً متوجّه مقصود آن حضرت نبودم. ماشین همچنان راه خود را با قدرت می‌پیمود تا این‌که اول مغرب ـ همان ‌طور که آقا فرموده بودند ـ به جریه در مرز میان عراق و عربستان رسیدیم. در این هنگام آقا فرمودند: «من دیگر می‌روم. از این جا به بعد راه را به تنهایی نروید. امشب را در جریه بمانید، فردا یک قافلة صدتایی از مکّه می‌آید، شما با آن قافله همراه شوید.»عرض کردم: چشم! امشب همین جا می‌مانیم. شما هم نزد ما بمانید و میهمان ما باشید. حضرت فرمودند: «شیخ اسماعیل! من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی، من هم اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا می‌سپارم و دوباره تکرار می‌کنم. آن نذری که کردید، صحیح نیست. شما مراقب باشید که این‌ها دارایی‌شان را به کسی نبخشند همان‌طور که قبلاً گفتم اموالتان را حساب کنید و بنویسید، بعد در وطن خودتان به اندازة آن انفاق کنید».ما حدود سه ساعت به ظهر مانده همراه آقا سوار ماشین شدیم و تا مغرب خدمت ایشان بودیم. امام عصر(ع) پیوسته مشغول ذکر بودند اما من متوجه نبودم که چه ذکری را می‌گویند. شالی به کمرشان بسته بودند و به هیئت اعراب حجاز شمشیری بزرگ در طرف راست و شمشیر کوچکی در طرف چپ خود آویخته بودند و چیزی مانند یشناق (نوعی سرپوش) که عرب‌ها بر سرشان می‌اندازند، به سر مبارک انداخته بودند اما پیشانی نورانی و ابروهای کمند و چشمان جذّاب‌شان کاملاً دیده می‌شود و خیلی خوش‌اخلاق بودند. در این هنگام من برای انجام کاری از ایشان اجازه خواستم. ایشان چند قدمی همراهی کردند و همین طور که مشغول صحبت بودم دیگر آقا را ندیدم، تازه فهمیدم که چه بر سرمان آمده است. رفقا را صدا زدم؛ حاج عبدالله! حاج محمد! کور باطن‌ها! از صبح تا حالا حدمت آقا بودیم اما او را نشناختیم با گفتن این سخن و فهمیدن موضوع همه شروع به گریه کردند. صدای گریة حجّاج بلند شد. بر اثر گریه زیاد و سر و صدا، چند تا از شُرطه‌ها و پلیس‌ها با عجله در خیمه‌ای که برپا کرده‌ بودیم آمدند و گفتند: «کی مرده؟» آنان خیال می‌کردند کسی از گروه ما مُرده است و ما برای او گریه و زاری می‌کنیم.من گفتم: «کسی نمرده، ما راه را گم کرده بودیم، حالا که راه را پیدا کرده‌ایم، گریه می‌کنیم». یکی از آنان گفت: «خدا را شکر کنید که راه را پیدا کردید، این که گریه ندارد». در این حال که ما با شُرطه‌ها مشغول صحبت بودیم، صدای اذان بلند شد و مغرب شده بود. به راننده‌ها گفتم: «اسم شما را از کجا می‌دانست؟ اصغرآقا اسم تو را از کجا می‌دانست که فرمود: «اصغر آقا مقصّر است» اصغرآقا بنا کرد به سر زدن و گریه کردن و گفت: راست گفتید. تقصیر من بود، من سبب گم شدن شما شدم. گفتم: الحمدلله، عاقبتش بخیر شد، تو ما را گم کردی، اما الحمدلله به نعمت ملاقات مولایمان رسیدیم.2نکته‌های نابتشرّف کم نظیر آیت‌الله نمازی شاهرودی در بردارندة لطایف و دقایقی است که به اندازة بضاعت این قلم به برخی از آن برداشت‌‌ها و نکات اشارتی هر چند کوتاه می‌رود و درک و دریافت حقایق پنهان دیگر به خوانندة فهیم و فرزانة موعود واگذار می‌شود. ضمناً برخی از این نکته‌ها در ذیل این تشرف توسط گردآورنده خاطرنشان شده است:1. احترام قلبی و قالبی فراوانی که انسان‌ها ـ و حتی سایر پدیده‌ها ـ در برابر معصومین(ع) دارند خود از آیات و معجزات است. چنان‌چه در این تشرّف آمده: «وقتی که آن‌ها را صدا کردم با دیدن ما، یک‌باره از جا برخاسته، با خوشحالی به طرف ما آمدند و یکی یکی سلام کردند و دستِ آقا را بوسیدند».2. معصومین به همة زبان‌ها و لغات آشنایی دارند. در این تشرف با این‌که امام زمان(ع) به زبان عربی با نمازی شاهرودی سخن می‌گوید اما به ضمیر و زبان فارسی حجّاج آشنایی دارد، سخنان آنان را می‌داند و نیّت ایشان را می‌خواند و پاسخ آن‌ها را می‌دهد و ایشان و حتی راننده‌ها را به اسم می‌خواند. در این‌جا مناسب می‌نماید که به دو روایت در این موضوع اشاره شود. در کتاب عیون اخبار الرضا(ع) که مرحوم شیخ صدوق روایات مربوط به امام رضا(ع) را گردآوری کرده، بابی تحت عنوان «باب معرفته بجمیع اللغات» یعنی آگاهی و شناخت امام معصوم به همة زبان‌ها وجود دارد. در آن‌جا آورده شده:داوود بن قاسم جعفری روایت کرد و گفت: «من با حضرت رضا(ع) هم غذا می‌شدم، آن حضرت گاهی به زبان صقلبی (= اسلاوها) و گاهی به زبان فارسی غلامان خود را می‌خواند و بسا من غلام خود را برای انجام کاری نزد آن حضرت می‌فرستادم ایشان با زبان فارسی تکلّم می‌کرد.» در ادامه از اباصلت هروی آمده است: حضرت رضا، با افراد مختلف با زبان خودشان گفت‌وگو می‌کرد و به خدا قسم فصیح‌ترین مردمان و آگاه‌ترین آنان به هر زبان و لعنتی بود. روزی به حضرتش عرضه داشتم: «ای پس رسول خدا! من در شگفتم از این‌که شما به تمامی لغات این گونه تسلّط دارید». فرمود: «ای پسر صلت! من حجّت خدا بر بندگان اویم و خداوند حجّتی را بر نمی‌انگیزد که زبان آنان را نفهمد و لغاتشان را نداند. آیا این خبر به شما نرسیده که امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:  اوتینا فصل الخطاب؛به ما نیروی داوری و سخن قاطع داده شده است. آیا این نیرو جز شناخت و معرفت به هر زبانی است؟»3ختام این اشاره را حدیثی از باب الحجّه اصول کافی قرار می‌دهیم. ابوبصیر می‌گوید، به امام رضا(ع) عرض کردم: جانم به فدایت! امام با چه نشانه‌هایی شناخته می‌شود؟فرمود: «به چهار خصلت و چهارم آن‌که «یکلّم الناس بکلّ لسان» یعنی با مردم به هر زبانی سخن می‌گوید. در همین هنگام مردی خراسانی بر ایشان وارد شد مرد خراسانی به زبان عربی با ایشان سخن گفت امّا امام به فارسی پاسخ او را داد. آن‌گاه خراسانی به حضرت عرض کرد: «به خدا سوگند چیزی مانع نشد که با شما خراسانی سخن نگویم مگر آن‌که گمان بردم شما آن را به خوبی نمی‌دانید». حضرت فرمود: «سبحان‌الله! وقتی من نتوانتم پاسخ تو را بدهم، پس فضیلت من بر تو چه خواهد بود؟» آن‌گاه فرمود: «سخن هیچ انسان، پرنده، چهارپا و جانداری از امام پنهان نیست و هر کس در وی این خصلت‌ها نباشد، امام نیست.»43. یکی از معجزات امام عصر(ع) که در این تشرّف آشکار شده جوشش چشمه‌ای آب گوارا و زلال در آن بیابان برهوت است. افراد آگاه می‌دانند برای رسیدن به آب در آن منطقه حداقل باید صد تا دویست متر حفّاری شود.4. در این تشرّف ـ چنان که آمد ـ امام زمان(ع) «جمع میان صلاتین» می‌کنند یعنی نماز ظهر و عصر خود را در اول ظهر خواندند، همین کاری که شیعیان ما در مساجد و خانه‌ها انجام می‌دهند.5. یکی دیگر از آیاتی که از ایشان در این تشّرف به ظهور رسیده حرکت ماشین حجّاج بدون سوخت و بنزین است؛ مطلبی که در آن حال، حتی راننده‌ها نیز از آن غافل بودند.6. آن وجود بزرگوار با همة کارها و مأموریت‌هایی که داشتند اما به خاطر سوگند دادن ایشان به قرآن، با زائران و حاجیان همراهی کردند اما از سوگند به قرآن نهی کردند و فرمودند: «به قرآن سوگند نخور! چرا به قرآن قسم می‌خوری؟ من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی و من تو را اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا می‌سپارم.»7. حضرت دائم الذکر بودند و پیوسته نام خدا بر زبان‌شان جاری بود.8. حضرت به آقای نمازی، بشارت رفع گرفتاری‌ها دادند و مشکلات ایشان مرتفع گردید «شما ان‌شاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد».9. امام مهربان ما از سر بزرگواری و محبّت به شیعیان خود می‌فرماید: «من می‌دانم پولی که همراه دارید، برای شما کافی است و به پول بیشتری نیاز ندارید و الاّ من به شما پول می‌دادم».10. حضرت دربارة نعمت‌های فراوان این سرزمین ولایت‌مدار و دوستدار خاندان پیامبر ـ ایران عزیزـ  می‌فرماید: تمامی این نعمت‌ها از ناحیة امامان معصوم(ع) است و افسوس که جای پرداختن به این مطلب در این مقام نیست.11. حضرت بقیةالله(ع)، چندین مرتبه اشکال شرعیِ نذر حاجیان را یادآور می‌شود و می‌فرماید: « این نذر به این ترتیب صحیح نیست».12. حاجیان آن فریادرس گرفتاران را با نام «یا فارس الحجاز و یا أباصالح» می‌خوانند که پایان بخش مطلب را ختمی با این نام‌های مبارک قرار داده، مطلب را به پایان می‌بریم:هر مؤمنی که در بلای سختی گرفتار شده باشد و یا در امور دینی و دنیوی برای او مشکلی پیش آمده باشد، اگر به صحرا رفته و این کلمات را هفتاد مرتبه بگوید. حضرتش او را دریافته و به فریاد او می‌رسد، ان‌شاءالله؛یا فارسَ الحجاز أدرکنی، یا اباصالح المهدی أدرکنی، یا اباالقاسم أدرکنی و لا تَدَعْنی، فَانّی عاجزٌ ذلیلٌ.5 عبدالحسین ترکی (شهرکرد)ماهنامه موعود شماره 75 پی‌نوشت‌ها:1. باقی اصفهانی، محمدرضا، مجالس حضرت مهدی(ع)، ص 308.2. همان، صص 324-308. 3. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، صص 554-553، باب 55.4. کلینی، اصول کافی، باب الحجّة، ج 1، ص 614، ح 747.5. در این باره ر.ک: مجتهدی سیستانی، سید مرتضی، صحیفة مهدیه.

۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ستار خوش منظر

داستان ملاقان ایت الله مرعشی نجفی با امام عصر (علیه السلام)

به گزارش «شیعه نیوز»، "تشرفات مرعشیه" شامل کیفیت ملاقات‌های آیت‌الله سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی با امام زمان(عج الله تعالی فرجه) است که در قالب چهار حکایت یا خاطره از وی نقل شده است.در بخشی از این کتاب آمده است:جلالت قدر و صدق و صفای آیة‌الله مرعشی نجفی بر عموم مردم در این زمان پوشیده نیست و همگان را نسبت به این عالم بزرگ اعتمادی است که ما را بر آن داشت تا چهار تشرف از این بزرگ مرد نقل کنیم:تا اذان صبح، دو سه ساعتی بیشتر نمانده بود. برای چندمین بار در بسترم از این پهلو به آن پهلو شدم. لشکری از فکر و خیال از جلوی چشمانم رژه می‌رفت و خواب از دیدگانم می‌ربود. با خود گفتم:- امشب، شب جمعه است و متعلق به آقا امام زمان(علیه السلام) خوب است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. گر چه کمی خطرناک است و ممکن است از ناحیه بعضی از آدم‌های بی‌ سر و پا و ولگردی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. آن‌ها حاضرند به خاطر اندکی پول به خاطر عداوت با شیعیان، هر جنایتی را مرتکب شوند. شاید بهتر باشد که دوستانم را از خواب بیدار کنم و به همراه آن‌ها به سرداب بروم. اما نه ممکن است حالش را نداشته باشند یا مجبور شوند توی رودربایستی با من بیایند. از این‌ها گذشته، در حضور آن‌ها، نمی‌توانم آن طوری که دلم می‌خواهد با اقا درد دل کنم پس بهتر است...با این افکار به آهستگی از جایم برخاستم، وضو گرفتم، عبا، قبا و عمامه‌ام را پوشیدم و پاورچین پاورچین، از حجره خارج شدم. شمع نیم سوخته‌ای را که روی طاقچه؟ راهرو بود در جیب گذاشتم و راه سرداب مقدس را در پیش گرفتم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری فضا را در آغوش خویش می فشرد. تنها صدای واق-واق چند سگ ولگرد از کمی آن طرفتر به گوش می‌رسید که انگار بر سر مرداری به جان یکدیگر افتاده بودند. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظه‌ای ایستادم و اطراف را پاییدم. تنها دو- سه نفر گِدا را دیدم که در کنار دیوار خوابیده بودند. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم. آهسته از یکدیگر دور شدند. پا به داخل سرداب گذاشتم و با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم. انعکاس صدای پاهایم در درون سرداب، مرا کمی به وحشت می‌انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را از جیبم درآوردم و روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. هنوز دقیقه‌ای بیش نگذشته بود که صدای پای شخصی را شنیدم که از پله‌ها پایین می‌آمد. صدای پاهایش در درون سرداب می‌پیچید و فضای ترس‌آلودی ایجاد می‌کرد.خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پله‌ها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و غول پیکری را دیدم که خنجری در دست راست داشت و از پله‌ها پایین می‌آمد و می‌خندید برق چشمان و دندان‌ها و خنجرش، ترس مرا صد چندان کرد قلبم شروع کرد به تند تند زدن انگار می‌خواست از قفسه سینه‌ام درآید! دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود می‌دیدم. احساس می‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی بر پیشانی‌ام نشست. نمی‌دانستم چکار کنم؟! همین که پای مرد خنجر به دست به کف سرداب رسید،‌نعره زنان به سوی من حمله کرد در همان لحظه به دلم افتاد که شمع را خاموش کنم. فوت محکمی به شمع کردم و پای گذاشتم به فرار آن مرد هم در تاریکی شروع کرد به دویدن به دنبال من خواستم فریاد بزنم اما نمی‌توانستم، صدای نعره وحشیانه مرد خنجر به دست در فضای سرداب می‌پیچید و من همچون بچه آهوی بی‌پناهی که در یک اتاق به چنگ شیری افتاده باشد به این سو و آن سو می‌گریختم. ناگاه مرد مهاجم به من رسید و دست انداخت و گوشه عبای مرا گرفت و با قدرت به سوی خود کشید دیگر واقعا درمانده شده بودم به یاد آقا امام زمان(علیه السلام) افتادم همان آقایی که به خاطر استمداد از او به آن سرداب خطرناک پا نهاده بودم من به آنجا آمده بودم تا آقا مشکلاتم را برایم حل کند، اما انگار مشکلی بس بزرگتر،‌ دامنگیرم شده بود. با تمام وجود فریاد زدم:- یا امام زمان!و صدایم در درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد. هنوز استغاثه‌ام به آخر نرسیده بود که مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم کرد و نهیبی بر او زد:- رهایش کن! و بلافاصله مرد عرب ژولیده قوی هیکل، همچون تنه درخت بزرگ خشکیده‌ای که ریشه‌اش را با تبر زده باشند، بی‌هوش و بی‌حس نقش زمین شد و خنجرش به کناری افتاد من هم که تمام نیرو و توانم را از دست داده بودم دچار ضعف و رعشه شدم. در حالی که می‌لرزیدم به زانو درآمدم و به رو نقش زمین شدم، دیگر هیچ نفهمیدم!- آقای سید شهاب الدین!... آقای سید شهاب الدین!...کم کم متوجه شدم، چشمانم را باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم بر زانوی مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بی‌هوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت. عجب طعم و مزه‌ای داشت!‌ هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بودم مزه آن خرماها هنوز هم زیر دندان‌هایم هست.- خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید می‌کند،‌تنها به اینجا بیایی بهتر است بیشتر احتیاط کن. متأسفانه این چند نفر شیعه هم که در سُرَّ مَن رأی هستند ملاحظه غربت عسکریین را نمی‌کنند. خوب است آن‌ها حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند این باعث می‌شود که شیعیانی که برای زیارت و دعا به اینجا می‌آیند احساس امنیت بیشتری بکنند.این حرف‌ها را همان آقای عرب مهربان زد. بعدش هم حرف کتاب "ریاض العلماء" میرزا عبدالله افندی را پیش کشید و گفت:- ای کاش این کتاب پیدا شود و در اختیار اهل علم و مردم دیگر قرار بگیرد. این کتاب خیلی – خیلی ارزشمند است...حرف‌هایش به اینجا که رسید، یک لحظه، در فکر رفتم که:- این مرد عرب بادیه نشین از کجا میرزا عبدالله افندی و کتابش را می‌شناسد؟! اصلا او از کجا در یک چشم بر هم زدن، پیدایش شد؟! از همه مهم‌تر، مرا از کجا می‌شناخت و نام مرا از کجا می‌دانست؟!چگونه با یک نهیب او، این مرد قوی هیکل عرب، بی‌هوش شد؟! و...هنوز در این افکار غوطه ور بودم که ناگهان متوجه شدم که از آن مرد مهربان خبری نیست. تازه فهمیدم که خرماهایی که به من داده بودند هسته نداشتند محکم با دو دست زدم بر سرم و نالیدم که:ای وای! خاک عالم بر سرم، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجة بن الحسن المهدی(علیه السلام) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زده‌ام و او را نشناخته‌ام.غم عالم بر دلم نشست، با دیده‌ای اشکبار، مثل دیوانه‌ها از سرداب به قصد حرم عسکریین خارج می‌شدم تا بلکه یار را در آن‌جا بجویم، هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بی‌هوش در کف سرداب افتاده بود...منبع: شبستانانتهای پیام/ ح . ا 

۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ستار خوش منظر

داستان ملاقات عجیب شیخ حسن با امام زمان (علیه السلام)

داستان ذیل در مورد شخصی است که عاشق دختر همسایشان شده است.او برای رسیدن به عشقش هر کاری می کند ولی نهایتا متوسل به درگاه امام زمان(عج) می شود و اخرش را هم که معلوم است....اما نکاتی بسیار تامل بر انگیز در این داستان وجود دارد.من جمله اینکه زیارت وجود مقدس حضرت می تواند نصیب هر کسی بشود (و این نیست که خاص عرفا یا خواص باشد) و ثانیابرای دیدار حضرت لازم نیست که حتما در خواست بسیار عارفانه ای داشته باشی.ظاهرا کیفیت درخواست مهم است نه نوع در خواست.اینکه هر چی می خواهی را خالصانه طلب کنی.در هر صورت این داستان را با دقت مطالعه کنید.عالم ثقه شیخ باقر کاظمی مجاور در نجف حدیث کرد که در نجف اشرف مرد مومنی بود که او را شیخ محمد حسن سریره مینامیدند . او در سلک اهل علم و مرد با صداقتی بود . بیمار بود و در نهایت تنگدستی و فقر و احتیاج زندگی می کرد. حتی قوت و غذای یومیه خود را نداشت و بیش تر اوقات به خارج نجف در بیابان نزد اعراف اطراف نجف می رفت تا این که قُوت و آذوقه ای برای خود تهیه کند امّا آنچه به دست می آورد او را کفایت نمیکرد . با همین حال, سخت دوست داشت با دختری از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانواده اش خواستگاری کرده بود اما فامیل های آن زن به سبب فقر و تهیدستی شیخ به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت این ابتلا در همّ و غمّ شدید بود . هنگامی که تهی دستی و بیماری او شدت یافت و از ازدواج با آن زن مایوس شد تصمیم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برود تا بلکه حصرت صاحب الامر عجل اللّه فرجه را از ناحیه ای که نمی داند ببیند و مراد خود از او بگیرد .شیخ باقر میگوید : شیخ محمد گفت : من چهل شب چهارشنبه مواظبت کردم بر رفتن به مسجد کوفه ! هنگامی که شب آخر فرا رسید شب زمستانی و تاریکی بود و باد تندی می وزید و کمی هم باران می بارید و من هم در دکّه های درب ورودی مسجد کوفه یعنی دکّه شرقی مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسته بودم و نمی توانستم به سبب خونی که در اثر سرفه از سینه ام می آمد به داخل مسجد بروم و با من هم چیزی نبود که خود را از سرما حفظ کنم و این وضعیت سینه ام را تنگ کرده و بر غم و غصه من شدت بخشیده و دنیا در چشمم تیره شده بود و با خود فکر می کردم که این 39 شب ا پایان گرفت و این آخرین شب است و من کسی را ندیدم و چیزی هم بر من ظاهر نشد و من گرفتار این سختی عظیم هستم و این همه سختی و مشقت و ترس را در این چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کوفه آمدم و حاصل آن یاس و ناامیدی از ملاقات و برآورده شدن حاجاتم بود .در این اثناء که در اندیشه بودم و کسی در مسجد نبود آتشی روشن کردم تا قهوه ای را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم . زیرا عادت به آن داشتم و نمیتوانستم آن را ترک کنم و قهوه هم بسیار کم بود . ناگهان شخصی را دیدم که از ناحیه در اول, به سوی من می آمد .هنگامی که او را از دور مشاهده کردم ناراحت شدم و با خود گفتم این عرب بیابانی از اطراف مسجد نزد من آمده است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه در این شب تاریک بمانم و این امر هم بر اندوه من اضافه کرد . در این بین که من در اندیشه بودم او نزدیک من آمد و به من به اسم سلام کرد و در برابرم نشست و من در تعجب شدم از این که او اسم مرا می داند و گمان کردم از اعراب اطراف نجف است که من نزد او می روم .از او سوال کردم از کدام قبیله هستی ؟ فرمود : از بعضی از آنها . من شروع کردم به شمردن طوایف اعراب اطراف نجف . او در پاسخ جواب می داد : نه !! و من هر طایفه ای را ذکر می کردم او می فرمود : از آنها نیستم . این امر مرا خشمگین کرد و به او گفتم آری تو از طریطره هستی و این را به صورت استهزا گفتم و این لفظی است که معنی ندارد . او از سخن من تبسّم کرد و فرمود : چیزی بر تو نیست که من از کجا باشم اما چه چیز سبب شده که تو به اینجا آمده ای ؟من به او گفتم : برای چه سوال می کنی ؟ فرمود : ضرری به تو نمی رسد اگر ما را خبر کنی . من از حسن اخلاق و شیرینی طبع و گفتار او تعجب کردم و دلم میل به او پیدا کرد و او هر مقدار سخن می گفت محبت من به او زیادتر می گشت . برای او سیگار از تتن درست کردم و به او دادم فرمود : تو بکش من نمی کشم . در فنجان برای او قهوه ریختم و به او دادم او گرفت و کمی از آن نوشید و باقی را به من داد و فرمود : تو آن را بنوش . من آن گرفتم و نوشیدم و تعجب کردم که او تمام فنجان را ننوشیده بود اما محبت من هر آن به او زیاد می شد . به او گفتم : ای برادر ! خداوند تو را در این شب به سوی من فرستاده تا انیس من باشی .آیا با من نمی آیی که نزد قبر مسلم(ع) برویم و آنجا بنشینیم و با یکدیگر صحبت کنیم ؟ فرمود : با تو می آیم اما جریان خودت را بگو . به او گفتم . من واقع را برای شما می گویم . من در نهایت فقر و نیازمندی هستم از آن وقتی که خود را شناختم و با این فقر مبتلا به سرفه هستم و سال هاست که خون از سینه ام بیرون می آید و معالجه آن را نمی دانم و به دختری از اهل محلّه مان در نجف اشرف تعلق خاطر پیدا کرده ام و به سبب تنگدستی میسر نشده است که او را بگیرم .گروهی از دوستان مرا مغرور کردند و به من گفتند : در حوایج خود قصد کن صاحب الزمان(ع) را ! و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بیتوته نما که او را خواهی دید و حاجت تو را برآورده سازد و این آخرین شب از چهل شب است و من در این شب چیزی ندیدم و در این شب ها من تحمل مشقت های زیادی کردم و این سبب آمدن من و این خواسته ها و حوائج من می باشد .آن شخص در حالی که من غافل بودم و توجه نداشتم به من فرمود : اما سینه ات خوب شد و اما آن زن را به زودی می گیری و اما تهی دستی و فقر تو باقی می ماند تا از دنیا بروی و من هیچ توجه به این سخنان نداشتم . به او گفتم : به کنار قبر مسلم نمی روی ؟ فرمود : برخیز . برخاستم و متوجه جلوی خود بودم . هنگامی که وارد زمین مسجد شدم به من فرمود : آیا نماز تحیت مسجد نمی خوانی ؟ گفتم : چرا می خوانم . سپس او نزدیک شاخص که در مسجد است ایستاد و من هم پشت سر او به فاصله ایستادم و تکبیرة الاحرام گفته مشغول قرائت سوره فاتحه شدم .من مشغول نماز بودم و سوره حمد را می خواندم . او نیز فاتحه را قرائت می نمود اما من قرائت احدی را همانند او از زیبایی نشنیده بودم . در آن هنگام با خود گفتم : شاید این شخص صاحب الزمان(ع) باشد و یاد سخنان او افتادم که دلالت بر آن میکرد . هنگامی که این مطلب در دلم خطور کرد, آن بزرگوار در حال نماز بود . ناگهان نور عظیمی او را احاطه کرد که دیگر شخص آن بزرگوار را به سبب آن نور نمی دیدم اما او همچنان نماز می خواند و من صدای او را می شنیدم . بدنم به لرزه افتاد و از ترس نمیتوانستم نماز را قطع کنم . پس نماز را به صورتی که بود تمام کردم و نور از سطح زمین به بالا متوجه شد و من ندبه و گریه می کردم و از سوء ادبم با او در مسجد معذرت خواهی می نمودم. به او گفتم : شما صادق الوعد هستید و مرا وعده دادید که با من نزد قبر مسلم برویم در آن هنگام که با آن نور تکلم می گفتم دیدم آن نور متوجه به حرم مسلم شد که من هم متابعت کردم . آن نور داخل حرم شد و در بالای قُبّه قرار گرفت و همچنان بود و من گریه و ندبه می کردم تا فجر دمید و آن نور عروج کرد .هنگامی که صبح شد متوجه قول او شدم که فرمود : سینه ات خوب شد . دیدم سینه ام صحیح و سالم است و دیگر سرفه نمی کنم و یک هفته بیش نگذشت که خداوند گرفتن آن زن همسایه را اسان کرد و از جایی که گمان نمی کردم فراهم شد. اما فقر و تهیدستی ام همچنان باقی ماند چنان که حضرت صاحب صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین خبر داده بود .امام مهدی-نظری منفرد-حکایت 10

۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۲ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ستار خوش منظر

مهدی همیشه به یاد حسین

از آنجا که امام حسین علیه السلام با تمام وجود همه توانمندیها و سرمایه‏هاى خود را ایثار کرد تا اسلام را از خطر اساسى برهاند؛ آخرین حجت الهى نیز تصریح دارند که همواره به یاد ایثارگرى و فداکاریهاى آن حضرت هستند و شب و روز با یادآورى مصیبتهایى که بر ایشان روا داشته شد خون گریه مى‏کنند.در بخشى از زیارت «ناحیه مقدسه» در این باره مى‏خوانیم:...اگر روزگار وقت زندگى مرا از تو [اى حسین] به تأخیر انداخت و یارى و نصرت تو در کربلا در روز عاشورا نصیب من نشد، اینک من هر آینه صبح و شام به یاد مصیبتهاى تو ندبه مى‏کنم و به جاى اشک بر تو خون گریه مى‏کنم...بدون تردید این قبیل از تعابیر نهایت محبّت و دلبستگى حضرت مهدى علیه السلام رابه سیّد الشهداء علیه السلام نشان مى‏دهد و ضرورت زنده نگه داشتن خاطره اباعبداللّه علیه السلام از جمله از طریق عزادارى براى آن حضرت را مورد تأکید قرار داده و عمق فاجعه کربلا و جنایت بنى امیه به اسلام و انسانیت را افشا مى‏کند.حتى این به یاد امام حسین علیه السلام بودن در عملکرد سایر ائمه اطهار علیهم السلام نیز به چشم مى‏خورد؛ یعنى آنها نیز در مواقع اشاره به فداکاریها و مظلومیت هاى امام حسین علیه السلام به گونه‏اى موضوع امام مهدى علیه السلام را مورد تأکید قرار داده‏اند به عنوان مثال در دعاى ندبه امام صادق علیه السلام یاد سیّد الشهداء علیه السلام به همراه امام مهدى علیه السلام گرامى داشته شده است. در حقیقت شکایت شهادت جانگداز حضرت امام حسین علیه السلام به ساحت مقدّس حضرت بقیة‏اللّه علیه السلام شده است و درخواست مى‏شود که به عنایت خداوند متعال هر چه زودتر زمینه ظهور فراهم شود بلکه هر چه زودتر مهدى موعودعلیه السلام ظهور نموده انتقام خون آن حضرت را از دشمنان بگیرند...و حتى به پیروان اهل بیتعلیه السلام توصیه مى‏شود که در شب میلاد امام عصر (عج) از زیارت امام حسین علیه السلام غافل نشوند.البتّه این موضوع به همین صورت در مورد امام حسین علیه السلام نیز مطرح است؛ یعنى حضرت اباعبداللّه حسین علیه السلام نیز همواره به یاد مهدى موعود بوده‏اند. در دعاى روز ولادت امام حسین علیه السلام از امام مهدى علیه السلام یاد مى‏شود و در روز عاشورا و در زیارت عاشورا نام و یاد مهدى علیه السلام تسلى بخش قلب سوزان شیفتگان اهل بیت علیهم السلام است.مجموعه این برنامه‏هاى حساب شده، پیوند عاشورا و امام حسین علیه السلام را با قیام جهانى امام مهدى علیه السلام هر چه بیشتر روشن مى‏سازند.گذشته از همه آنچه بیان شد، طبق روایات بسیارى که از حضرات معصومین علیهم السلام نقل شده است در بسیارى از مسائل جزئى نیز امام مهدى علیه السلام با امام حسین علیه السلام پیوستگیها و ارتباطات قابل توجهى دارند که از آن جمله است:1. روز ظهور امام مهدى علیه السلام مقارن با روز عاشورا است. از امام باقر علیه السلام روایت شده است:قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله در روز شنبه که مصادف با روز عاشورا؛ یعنى همان روزى که حضرت اباعبداللّه علیه السلام به شهادت رسیدند قیام خواهد کرد.19برخى از یاران حسین علیه السلام پس از رجعت در رکاب امام مهدى علیه السلام به یارى آن حضرت خواهند پرداخت و حتى برخى از فرشتگانى که جزء اصحاب امام‏حسین علیه السلام بوده‏اند در خدمت قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله خواهند بود2. از مجموعه روایات به خوبى روشن مى‏شود همانگونه که امام حسین علیه السلام نهضت خود را از مکه آغاز کردند؛ یعنى پس از خارج شدن از مدینه به مکه آمدند و از کنار بیت‏اللّه‏ قیام خود را به مردم خبر دادند و به سمت کوفه حرکت کردند، حضرت مهدى علیه السلام نیز از کنار بیت اللّه جهانیان را به بیعت با خود فرا خواهد خواند و آن گاه حرکتهاى اصلاحى را تداوم خواهد بخشید و در نهایت مقرّ حکومتى خویش را در کوفه قرار خواهد داد.3. حتى طنین صداى امام مهدى علیه السلام همان طنین صداى امام‏حسین علیه السلام است. پیام مهدى علیه السلام همان پیام حسین علیه السلام است که فریاد مى‏زند:اى مردم مگر نمى‏بینید به حقّ عمل نمى‏شود و از باطل خوددارى نمى‏گردد... امر به معروف و نهى از منکر کنار گذاشته شده است و احکام الهى و سنن پیامبر صلی الله علیه و آله آشکار هتک مى‏شود و...این پیام و هشدار در لحظه ظهور با همان صدا به مردم جهان اعلام خواهد شد که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا با همان لحن و آهنگ مردم را به تبعیت از حقّ و اعراض از بدیها فرا خواندند:إنّ صوت القائم یشبه بصوت الحسین علیه السلام.صداى [گیرا و دلنواز] قائم شبیه [طنین خوش] صداى اباعبداللّه علیه السلام است.4. برخى از یاران حسین علیه السلام پس از رجعت در رکاب امام مهدى علیه السلام به یارى آن حضرت خواهند پرداخت و حتى برخى از فرشتگانى که جزء اصحاب امام‏حسین علیه السلام بوده‏اند در خدمت قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله خواهند بود و... .«أللّهمّ نرغب إلیک دولة کریمة تعزّبها الإسلام و أهله و تُذِّلُ بها النفاق و أهله...»

۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ستار خوش منظر

مهدی (عج) مننتقم خون امام حسین (ع)

یکى از القاب حضرت مهدى علیه السلام منتقم است. در توضیح علّت برگزیده شدن این لقب بر آن حضرت مطالب زیادى در سخنان اهل بیت علیهم السلام وارد شده است. از جمله در روایتى که از امام محمّدباقر علیه السلام نقل شده، وقتى از آن حضرت سؤال مى‏کنند که چرا فقط به آخرین حجّت الهى قائم گفته مى‏شود؟ آن حضرت در پاسخ مى‏فرمایند:چون در آن ساعتى که دشمنان، جدّم امام حسین علیه السلام را به قتل رساندند فرشتگان با ناراحتى در حالى که ناله سرداده بودند عرض کردند پروردگارا! آیا از کسانى که برگزیده و فرزند برگزیده تو را ناجوانمردانه شهید کردند در مى‏گذرى؟ در جواب آنها خداوند به آنان وحى فرستاد که: اى فرشتگان من! سوگند به عزّت و جلالم از آنان انتقام خواهم گرفت هر چند بعد از مدّت زمان زیادى. آن گاه خداوند متعال نور و شبح فرزندان امام‏حسین علیه السلام را به آنان نشان داد و پس از اشاره به یکى از آنان که در حال قیام بود فرمود: با این قائم از دشمنان حسین علیه السلام انتقام خواهم گرفت.12در تفسیر آیه «وَمَنْ قُتِلَ مظلوماً فقد جَعَلْنا لِوَلیّه سلطاناً...؛ هر کس مظلومانه کشته شود ما براى ولى او تسلطى بر ظالم قرار مى‏دهیم»...13 از امام صادق علیه السلام روایت شده است که:مراد از مظلوم در این آیه، حضرت امام حسین علیه السلام است که مظلوم کشته شد و منظور «جَعَلنا لِوَلیِّه سلطانا» امام مهدى علیه السلام است14من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش دعوت مى‏کنم. در شرایطى که اکنون ما زندگى مى‏کنیم سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله از بین رفته و به جاى آن بدعت و احکام و ارزشهاى غیر اسلامى نشسته است مرا بپذیرید و به یارى من برخیزید. شما را به راه ارشاد و رستگارى هدایت خواهم کردامام‏باقر علیه السلام نیز تصریح مى‏کنند:ما اولیاى دم امام حسین علیه السلام هستیم. هنگامى که قائم ما قیام کنند پى‏گیرى خون امام حسین علیه السلام خواهد کرد.15در دعاى ندبه نیز به این حقیقت با این تعبیر تصریح شده است:أینَ الطالِبُ بِدَمِ المَقتولِ بِکَربَلا.کجاست آن عزیزى که پس از ظهورش خون شهید مظلوم کربلا را از دشمنان باز پس خواهد گرفت...16همچنین روایت شده است که حضرت مهدى علیه السلام پس از ظهور بین رکن و مقام براى مردم خطبه خواهد خواند و در مهم‏ترین قسمت خطبه به صورت مکرر با نهایت اندوه و تأثر شهادت مظلومانه امام حسین علیه السلام را مورد اشاره قرار خواهد داد از جمله خواهد فرمود:اى مردم جهان! منم امام قائم. منم شمشیر انتقام الهى که همه ستمگران را به سزاى اعمالشان خواهم رساند و حقّ مظلومان را از آنها پس خواهم گرفت. اى اهل عالم! جدّم حسین بن على علیه السلام را تشنه به شهادت رساندند و بدن مبارک او را عریان در روى خاکها رها کردند. دشمنان از روى کینه توزى جدم حسین علیه السلام را ناجوانمردانه کشتند...17در حقیقت با این گونه از عبارات نوید انتقام خون به ناحق ریخته امام حسین علیه السلام را به جهانیان خبر مى‏دهد...و هم چنین به دلالت روایات فراوانى شعار یاران امام مهدى علیه السلام پس از ظهور این جمله بسیار الهام‏بخش است:یالثارات الحُسَین علیه السلام.18اى بازخواست کنندگان خون حسین علیه السلام.این جمله اشاره به این معنا دارد که هنگام انتقام خون پاک امام حسین علیه السلام فرارسیده است کسانى که مى‏خواهند از دشمنان آن حضرت انتقام خون به‏ناحقّ ریخته حجّت الهى را بگیرند مهیا شوند.

۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۱:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ستار خوش منظر

تحقق اهداف عاشورا با قیام حضرت مهدی (عج)

امام حسین علیه السلام با هدف زنده ساختن احکام قرآن و سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و از بین بردن بدعتهایى که در نتیجه حاکمیت بنى امیّه در دین ایجاد شده بود قیام کردند و در طول مسیر مدینه تا کربلا ضمن اشاره به انگیزه قیام شان فرمودند:من به منظور ایجاد اصلاح در امّت جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله قیام کرده‏ام مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به همان سیره و شیوه مرسوم جدّم پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و پدرم على‏بن‏ابى‏طالب علیه السلام عمل مى‏کنم.5آن حضرت در نامه‏اى به بزرگان قبایل بصره تصریح مى‏کنند:من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش دعوت مى‏کنم. در شرایطى که اکنون ما زندگى مى‏کنیم سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله از بین رفته و به جاى آن بدعت و احکام و ارزشهاى غیر اسلامى نشسته است مرا بپذیرید و به یارى من برخیزید. شما را به راه ارشاد و رستگارى هدایت خواهم کرد.6از مجموعه سخنان امام حسین علیه السلام اهداف والاى نهضت عاشورا به ‏خوبى روشن مى‏شود که احیاى قرآن، احیاى سنت نبوى و سیره علوى، از بین بردن کج‏رویها، حاکم ساختن حق، حاکمیّت بخشیدن به حق‏پرستان، از بین بردن سلطه استبدادى حکومت ستمگران، تأمین قسط و عدل در عرصه‏هاى اجتماعى و اقتصادى و... از جمله آنهاست.از طرف دیگر وقتى اهداف قیام منجى عالم بشریت و ویژگیهاى حکومت جهانى آن حضرت را مورد بررسى قرار مى‏دهیم همین اهداف و انگیزه‏ها حتى با تعابیر مشابه با تعابیر به ‏کار رفته در مورد نهضت حسینى قابل مشاهده است.حضرت على بن ابیطالبعلیه السلام در توصیف سیره حکومتى امام مهدى علیه السلام مى‏فرمایند:هنگامى که دیگران هواى نفس را بر هدایت مقدم بدارند او [مهدى موعود علیه السلام] امیال نفسانى را به هدایت بر مى‏گرداند و در شرایطى که دیگران قرآن را با رأى خود تفسیر و تأویل خواهند کرد او آراء و عقاید را به قرآن باز مى‏گرداند. او به مردم نشان خواهد داد که چگونه مى‏توان به سیره نیکوى عدالت رفتار کرد و او تعالیم فراموش شده قرآن و سیره نبوى را زنده خواهد ساخت.7امام باقر علیه السلام در روایتى مى‏فرمایند:قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله مردم را به سوى کتاب خدا، سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و ولایت على بن ابى طالب علیه السلام و بیزارى از دشمنان آنان دعوت خواهد کرد. 8امام صادق علیه السلام مى‏فرمایند:حضرت مهدى علیه السلام تمام بدعتهاى ایجاد شده در دین را در سرتاسر جهان از بین خواهد برد و در مقابل، تک‏تک سنتهاى نبوى را به اجرا در خواهد آورد.9آن حضرت در جاى دیگر ضمن تصریح به این حقیقت که امام مهدى علیه السلام بر طبق سیره و روش رسول اکرم صلی الله علیه و آله عمل خواهد کرد؛ درباره اصلاحات انجام شده توسط آن حضرت چنین مى‏فرماید:قائم آل محمّد صلی الله علیهم به همان شیوه‏اى که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رفتار مى‏کردند رفتار خواهد کرد آنچه از نشانه و ارزشها و شیوه‏هاى جاهلیت که باقى مانده‏اند از میان برمى‏دارد و پس از ریشه کن کردن بدعتها احکام اسلام را از نو حاکمیّت مى‏بخشد.10امام صادق علیه السلام در زمینه نوع قضاوت و داورى و برخورد آن حضرت با ظلم و ستم نیز مى‏فرمایند:چون قائم ما قیام کنند در بین مردم به عدالت داورى خواهند کرد و در زمان او بساط ستم و بیداد از روى زمین جمع خواهد شد و راهها امن شده... و هر صاحب حقّى به حقّ خود دست خواهد یافت و احکام و ارزشهاى حیات‏بخش دینى در سرتاسر جامعه حاکمیّت پیدا خواهد کرد.11نتیجه آن که علاوه بر مشترک بودن اهداف نهضت عاشورا با قیام امام مهدى علیه السلام در زمان حکومت جهانى حضرت ولى عصر علیه السلام بذرها و نهالهاى غرس شده در جریان قیام کربلا به بار خواهد نشست و به برکت آن، جهان پر از عدل و داد خواهد شد و تمام اهداف انبیاى الهى از آدم تا خاتم تحقق خواهد یافت و بشر طعم واقعى صلح و امنیّت و سعادت را خواهد چشید.

۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۱:۲۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ستار خوش منظر

سپاه امام زمان (عج)

 از امـام بـاقر علیه السلام آورده اند که ضمن یک روایت طولانى در مورد امام مهدى علیه السلام فرمود:(( ... ثـم لا یـخـرج مـن مـکـة حـتـى یـکـون فـى مثل الحلقة .))قال الراوى : ((فما الحلقة ؟))قال : ((عشرة الآف . )) یعنى : ... سپس از مکه خارج نمى شود جز اینکه در حلقه و دایره اى بسیار پرشکوه .پرسیدند: ((حلقه چیست ؟))فـرمـود: ((دایـره اى از یـک جـمـعـیـت ده هـزار نـفـرى کـه از ایـمـان تزلزل ناپذیر و آگاهى و شهامت بسیارى برخوردارند.))2ـ از امام صادق علیه السلام پرسیدند:(( کـم یـخـرج مـع القـائم ؟ فـانـهـم یـقـولون : انـه یـخـرج مـعـه مثل عدة اءهل بدر، ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا.))فـقـال عـلیـه السـلام : ((مـا یـخـرج الا فـى اولى قـوة و مـا یـکـون اءولو قـوة اءقل من عشرة الآف . )) یـعـنـى : ((به هنگام ظهور امام مهدى علیه السلام چند نفر با او همراه خواهند بود؟ برخى مى گویند: با 313 نفر به شمار یاران پیامبر در بدر ظهور مى کند.))حضرت فرمود: ((او از مکه با نیروى بسیارى خارج مى شود و نیروى بسیار، کمتر از ده هزار نفر نخواهد بود.))در مـورد واژه ((حـلقـه ))، در مـنابعى که نزد ما موجود است تنها این موضوع آمده است که عـبارت است از: ده هزار نفر. اما به نظر مى رسد که منظور از ((حلقه )) و((عقد)) ـ که به مفهوم آن است و در برخى دیگر از روایات آمده است ـ لشکر گران و جمعیت بسیارى است که از ایمان کامل و تزلزل ناپذیر و آگاهى بسیارى بهره ورند. آنان از ارتش امام عصر علیه السلام محسوب مى شوند، اما امتیازات و ویژگیهاى 313 نفر یاران اصلى امام علیه السلام را ندارند جز اینکه در مکه به آن پیشواى نجاتبخش مى پیوندند و زیر پرچم او قرار مى گیرند.آرى ! امـام مـهـدى عـلیـه السلام از مکه با این شمار از فداکاران آگاه و باایمان خارج مى گـردد امـا روشـن اسـت کـه در مـسـیر کوفه و در مدت اقامت آن حضرت در کوفه ، میلیونها انسان شیفته حق و عدالت به او مى پیوندند و دست بیعت به آن گرامى مى دهند.بـنـابراین ما نمى توانیم آمار عظیم ارتش گران و یاران بى شمار و آگاه و باایمان آن حـضـرت را در نـظـر بـگیریم ، اما همین مقدار مى توانیم بگوییم که هر انسانى که بدان پـیـشـواى بـزرگ هـدایـت و نـجـات ، ایـمـان آورد و توان به دوش ‍ کشیدن سلاح را داشته بـاشـد، او از افـراد ارتـش مـهـدى عـلیـه السـلام اسـت و هـنـگـامـى کـه فـرمـانـدهـى کـل ، فـرمـان قـیـام و بـسـیـج عـمـومـى دهـد، تـمـامـى قـشـرهـا و توده هاى مردم در هر سن و سـال و هـر سـطـح و شـرایـطـى ، در پـاسـخـگویى به نداى ملکوتى آن حضرت و انجام دسـتـورات او بـر یـکدیگر سبقت مى گیرند و آن را مسابقه در نیکیها مى شمارند که ما در این مورد در آینده نیز بحث خواهیم داشت

۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ستار خوش منظر

چرا روز جمعه متعلق به امام زمان(عج)است؟

چرا روز جمعه متعلق به امام زمان (عج) است؟ در خصوص روز ظهور امام زمان(عج) روایت های مختلفی وجود دارد: برخی از روایات دلالت دارند که امام زمان(عج) روز جمعه ظهور می کند. امام جعفر صادق(ع) فرمود: "قائم ما اهل بیت در روز جمعه قیام می کند".1)) در مورد ندای آسمانی در روز ظهور اخباری رسیده است: اول روز گوینده‏ای از آسمان صدا می‏زند، به طوری که همه آن را می‏شنوند... ، (2).در اخبار آمده که آن روز، روز جمعه خواهد بود. سیّد بن طاووس در کتاب جمال الأسبوع گفته است: ابن بابویه(ره) به طور مستند از شخصی به نام "سقربن ابی دلف" روایت کرده است: وقتی متوکّل عباسی، حضرت امام علی النقی(ع) را به سامرا طلبید و او را زندانی کرد رفتم که حضرت را زیارت کنم. عرض کرد: از رسول خدا(ص) روایت شده است: یابن رسول اللَّه لا تعادوا الأیّام فتعادیکم؛ با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمنی خواهند کرد". معنای این حدیث را نفهمیدیم. لطفاً راهنمایی‏ام کنید. حضرت فرمود: مراد از ایّام ما هستیم. شنبه به اسم حضرت رسول خدا است. یکشنبه امیرالمؤمنان. دوشنبه حسن و حسین(ع). سه شنبه به امام سجّاد و امام باقر و امام صادق(ع). چهارشنبه امام موسی کاظم و حضرت رضا و حضرت امام جوادالائمه و خود من. پنجشنبه به فرزندم امام حسن عسکری(ع) و جمعه متعلق به فرزند فرزندم حضرت مهدی امام زمان(عج) است.(3) از این روایت استفاده می‏شود چون پیامبر اکرم(ص) از نظر زمانی جلوتر از همه معصومان(ع) هستند، شنبه به او تعلق دارد و حضرت امام عصر(عج) عقب‏تر از همه است، لذا جمعه به او تعلق دارد. چون روز جمعه متعلق به آن بزرگوار است و روز بزرگی می‏باشد، ظهور حضرت در آن روز اتّفاق می‏افتد. لکن روایات متعدد معتبر دلالت می‏کند که قیام حضرت در روز شنبه که مصادف با روز عاشورا است، واقع خواهد شد، (4). با توجه به اختلافات روایات، قضاوت درخصوص تعیین روز ظهور امام زمان(عج) مشکل است. آنچه مشهور است آن است که حضرت روز جمعه ظهور می کند. پی نوشت: 1- مهدی موعود، ص 1066 2- غیبت، شیخ طوسی، ص 344 3- محدث قمی، مفاتیح الجنان، ص 97، انتشارات نبوی 4- منتخب‏الاثر، الفصل السادس، الباب التاسع، حدیث 1 تا 7، ص 574 تا 576 " اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر و جعلنا خیر من انصاره " برچسب‌ها: ظهور, انتظار, روز ظهور, روز ظهور امام زمان, چرا روز جمعه متعلق به امام زمان, عج, است 

۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ستار خوش منظر